دانلود آهنگ جدید گامنو به نام شاهنامه
بدون نظرگامنو – شاهنامه
دانلود آهنگ جدید گامنو به نام شاهنامه
آهنگ جدید شاهنامه با صدای گامنو از صدای ناب منتشر شد
Exclusive Music : Gamno – Shahname
کنون رزم سهراب و رستم شنو / دگرها شنیدستی این هم شنو
همی تاخت سهراب چون پیل / مست کمندی به بازو کمانی به دست
گامنو به نام شاهنامه
دانلود آهنگ جدید گامنو بنام شاهنامه
متن ترانه گامنو به نام شاهنامه
کنون رزم سهراب و رستم شنو
دگرها شنیدستی این هم شنو
همی تاخت سهراب چون پیل
مست کمندی به بازو کمانی به دست
همی ماند رستم ازو در شگفت ز پیکارش اندازه ها برگرفت
بکشتی گرفتن نهادن سر گرفتن هردو دوال کمر
خم آورد پشت دلیر جوان زمانه بیامد نبودش توان
زدش بر زمین بد به کردار شیر بدانست کوه هم نماند به زیر
سبک تیغ تیز از میان بر کشید بر شیر بیدار دل بردرید
بپیچید زان پس یکی آه کرد ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد
بدو گفت کین بعد من از من رسید زمانه به دست تو دادم کلید
به بازی به کویند همسان من به خاک اندر امد چونین یال من
نشان داد مادر مرا از پدر ز مهر اندر آمد روانم به سر
کنون گر تو در آب ماهی شوی وگر چون شب اندر سیاهی شوی
بخواهد هم از تو پدر کین من چو بیند که خاک است بالین من
کنون رزم سهراب و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو
از این خویشتن کشتن اکنون چه سود چونین رفتن و این بودنی کار بود
از این نامداران گردنکشان کسی هم برد سوی رستم نشان
که سهراب کشته است و افکنده خار تورا خواست گردن همی خواستار
چو بشنید رستم سرش خیره گشت جهان پیش چشم اندرش تیره گشت
بپرسید زان پس که آمد به هوش بدو گفت با ناله و با خروش
که اکنون چه داری از رستم نشان که کم باد نامش ز گردنکشان
بدو گفت هریدون که رستم تویی بکشتی مرا خیره از بد خویی
ز هر گونه ای بودمت رهنما نجنبید یک ذره مهرت ز جای
چو برخواست آواز کو ز برم بیامد پر از خون دو رخ مادرم
همی جانش از رفتن من بخست یکی مهره بر بازوی من ببست
مرا بگفت کین از پدر یادگار بداروم ببین تا کی اید به کار
کنون بند بگشای از جوشنم برهنه نگه کن تن روشنم
چو بگشای و خفتان و آن مهره دید همه جامه بر خویشتن بر درید
همی گفت که ای کشته بر دست من دلیل و ستوده به هر انجمن
همی ریخت خون همی کند موی سرش برد ز خاک پر از آبرویی
بدو گفت سهراب که این بدتریست به آب دو دیده نباید گریست
از این خیشتن کشتن اکنون چه سود چنین رفت و این بودنی کار بود
کنون رزم سهراب و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو
از این خیشتن کشتن اکنون چه سود چنین رفت و این بودنی کار بود